سهیلا میگفت مطلقه است و از من میخواست از نظر عاطفی بیشتر هوایش را داشته باشم. او را به عقد موقت خودم درآوردم.
بهطورپنهانی در ارتباط بودیم.
من در یک شرکت دولتی استخدام شدم و مجبور بودم بهخاطر شرایط شغلیام از مشهد بروم.
سهیلا هر دو پایش را توی یک کفش کرده بود و میگفت باید او را همراه خود ببرم.
اصلا شرایطم را درک نمیکرد. من از او خداحافظی کردم و راهی شهر غربت شدم. مدتی گذشت، با دخترعمویم ازدواج کردم.
احساس تنهایی و غربت آزارم میداد و بههمینخاطر بعد از سه ماه، زندگی مشترک خود را آغاز کردم.
سهیلا که میدانست کجا کار میکنم، شماره محل کارم را پیدا کرده بود و دم بهثانیه زنگ میزد.
از
ترس آبرویم با او تماس گرفتم، میگفت قصد خودکشی دارد و در نامهای
مینویسد که من عامل این بدبختیاش هستم. مزاحمتهای آزاردهندهاش دوباره
شروع شد و این اواخر میگفت که ایدز دارد و... .
دچار وحشت شده بودم که
مبادا من هم آلوده شده باشم. دیوانهام کرده بود، بالاخره حرفش را زد و
حالا ١٠میلیون تومان پول میخواهد تا دست از سرم بردارد. همسرم نیز متوجه
شده و... .